دیوان حافظ – رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد

رو بر رَهَش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نَبُرد
در سنگِ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوانِ دلاور نگاه‌دار
کز تیرِ آهِ گوشه‌نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغْ دوش ز افغانِ من نَخُفت
وان شوخْ‌دیده بین که سر از خواب برنکرد

می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد

جانا کدام سنگدلِ بی‌کفایت است
کاو پیشِ زخمِ تیغِ تو جان را سپر نکرد؟

کِلکِ زبان‌بریدهٔ حافظ در انجمن
با کس نگفت رازِ تو تا تَرکِ سر نکرد




  شاهنامه فردوسی - پادشاهى زوطهماسپ
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مرا به ساغر زرین مهر حاجت نیست
که تازه روی چو گل از سبوی خویشتنم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اولیه

(اَ وَ یِّ) [ ع. اولیه ] (ص.) مؤنث اولی ؛ نخستین، پیشین.

اولیویه

(اُ یِ) [ فر. ] (اِ.) = اُلویه: یکی از انواع سالادها که معمولاً از سیب زمینی، تخم مرغ، گوشت مرغ، خیارشور، سس و افزودنی‌های دیگر تهیه می‌شود.

اولیگارشی

[ فر. ] (اِ.) گروه سالار، حکومتی که اختیار آن در دست چند خانواده مقتدر باشد، حکومت اقلیت بر اکثریت بدون نظارت اکثریت.

اومانیست

(اُ نِ) [ فر. ] (ص.) پیرو مکتب اومانیسم.

اومانیسم

(~.) [ فر. ] (اِ.) برگرفته از واژه لاتینی هومو (Homo) = انسان. انسان گرایی ؛ شامل هر نظام فسلفی یا اخلاقی می‌شود که آزادی و حیثیت انسان مرکزیت آن را تشکیل می‌دهند، یونانیان و رومیان قدیم پیرو ...

اونس

(اُ) [ فر. ] (اِ.) در انگلستان، وزنی معادل ۳۵/۲۸ گرم.

اونیفورم

(اُ فُ) [ فر. ] (ص.)
۱- همشکل، همسان.
۲- لباس متحدالشکل.

اوهام

(اَ یا اُ) [ ع. ] (اِ.) جِ وهم ؛ گمان‌ها، خیالات، پندارها.

اوورتور

(وِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- یک قطعه موسیقی که در آغاز اپرا یا نمایش نواخته می‌شود.
۲- قطعه توصیفی مستقلی که موضوع یا داستان خاصی را بیان کند.

اوپانیشاد

(اُ نِ) (اِ.) از کتاب‌های مقدس هندوییزم که شامل رساله‌های فلسفی و دینی به زبان سانسکریت می‌باشد.

اوپن

(اُ پِ) [ انگ. ] (ص.) باز: آشپزخانه اوپن.

اوپک

(اُ پِ) [ انگ. O.P.E.C ] (اِ.)سازمان کشورهای صادرکننده نفت با هدف ایجاد هماهنگی در سیاست نفتی.

اوژن

(اَ یا اُ ژَ) (ص فا.) افکننده و اندازنده، شیر اوژن.

اوژنیدن

(اَ ژَ دَ) (مص م.) اوژندن، افکندن.

اوکار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ وَکر؛ لانه‌ها، آشیانه‌ها.

اوکندن

(اَ کَ دَ) (مص م.) = اوگندن: افکندن.

اویار

( اُ ) (اِ.) آبیار، میراب.

اویراه

(اَ وِ) (ص.) بیراه، راه کج.

اویماق

( اُ ) [ تر - مغ. ] (اِ.) قبیله، طایفه، دودمان.

اپار

(اِ) (اِ.) آویشن کوهی، ریحان معنبر و خوشبو.


دیدگاهتان را بنویسید