دیوان حافظ – روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست

رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست

گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست

در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست

آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست

فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست


  دیوان حافظ - یارم چو قدح به دست گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

قلب بی‌حاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

مفرد

(مُ رَ) [ ع. ] (اِ. ص.)
۱- تنها، یکه.
۲- ساده، مجرد.
۳- جدا، جداگانه.
۴- مستقل، علی حده.
۵- بنده، فرمانبردار.
۶- دلاور، یگانه.
۷- در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی. مق جمع. ج. مفردات.

دیدگاهتان را بنویسید