دیوان حافظ – روضه خلد برین خلوت درویشان است

روضه خلد برین خلوت درویشان است

روضهٔ خُلدِ برین خلوتِ درویشان است
مایهٔ مُحتشمی، خدمتِ درویشان است

گَنج عُزلت که طِلِسماتِ عجایب دارد
فتحِ آن در نظرِ رحمتِ درویشان است

قصرِ فردوس که رضوانش به دَربانی رفت
مَنظَری از چمنِ نُزهَتِ درویشان است

آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلبِ سیاه
کیمیاییست که در صحبتِ درویشان است

آن که پیشش بِنَهَد تاجِ تکبر، خورشید
کبریاییست که در حِشمتِ درویشان است

دولتی را که نباشد غم از آسیبِ زَوال
بی‌تَکَلُف بشنو، دولتِ درویشان است

خسروان، قبلهٔ حاجاتِ جهانند ولی
سببش بندگیِ حضرتِ درویشان است

رویِ مقصود که شاهان به دعا می‌طَلبند
مَظهَرَش آینهٔ طَلعَتِ درویشان است

از کران تا به کران، لشکر ظُلم است ولی
از اَزَل تا به اَبَد، فرصتِ درویشان است

ای توانگر مَفُروش این همه نِخوَت که تو را
سر و زر در کَنَفِ همتِ درویشان است

گنجِ قارون که فرو می‌شود از قَهر هنوز
خوانده باشی که هم از غِیرتِ درویشان است

حافظ ار آبِ حیاتِ اَزَلی می‌خواهی
مَنبَعَش خاکِ درِ خلوتِ درویشان است

من غلامِ نظرِ آصِفِ عهدم کو را
صورتِ خواجگی و سیرتِ درویشان است






در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آبشار

(اِ.)
۱- رودی که در مسیر خود از بلندی به پایین فرو ریزد.
۲- سنگ مشبک که بر دهانه ناودان‌ها نصب کنند.
۳- یکی از حرکات حمله‌ای در والیبال و پینگ پنگ و تنیس، پرش و زدن توپ از بالای تور به زمین ...

آبشت

(بِ) (ص.)
۱- نهفته.
۲- جاسوس.

آبشتن

(بِ تَ) (مص م.) نهفتن، پوشیده داشتن.

آبشتگاه

(~.) (اِمر.)
۱- محل پنهان شدن.
۲- مستراح.

آبشخور

(بِ خُ) (اِمر.) = آبشخوار. آبشخورد:
۱- جای خوردن یا برداشتن آب.
۲- ظرف آبخوری.
۳- منزل، مقام.
۴- بهره، قسمت.
۵- سرنوشت.

آبشش

(شُ) (اِمر.) دستگاه تنفسی جانوران آبزی.

آبشن

(شَ) (اِ.) نک آویشن.

آبشنگ

(شَ) (اِمر.) نک آبزن.

آبشی

(اِمر.) فاضلاب، چاهک.

آبغوره

(رِ) (اِمر.) آبی که از غوره انگور گیرند. ؛ ~گرفتن کنایه از: گریه کردن.

آبفت

(بَ) (اِمر.) نک آبافت.

آبله

(لَ یا بِ لِ) (اِ.)
۱- تاول، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم.
۲- مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است، از علائم آن تب شدید، دردِ ستون فقرات و تاول‌های روی پوست است. ؛ ~ افرنگ: سیفلیس.

آبله مرغان

(~. مُ) (اِمر.) مرضی است شایع میان انسان و طیور.

آبله کوبی

(~.) (حامص.) تزریق مایه آبله.

آبلوج

(اِ.) قند سفید، نبات.

آبنوس

[ په. ] (اِ)درختی است با چوبِ بسیار سخت، سیاه رنگ و گران بها.

آبه

(بِ) (اِ.) مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می‌شود.

آبو

(اِ. ص.) برادر مادر، دایی.

آبو

(اِ.) = آبی: نیلوفر آبی.

آبوند

(وَ) (اِمر.) ظرف آب، آوند.


دیدگاهتان را بنویسید