دیوان حافظ – روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست
مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست

ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری
سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست

اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟
خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی
سیل خیز از نظرم ره‌گذری نیست که نیست

تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده بِرَنجَم ور نی
بهره‌مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست

از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست
زیرِ صد مِنَّتِ او خاکِ دری نیست که نیست

از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست


  شاهنامه فردوسی - اندر خواب ديدن ضحاك فريدون را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

لب بسته ای ز گفتن راز نهان رهی
غافل که از زبان تو گویاتر است اشک
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آش

[ سنس. ] (اِ.)۱ - غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند.
۲- آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند. ؛ ~برای کسی پختن توطئه‌ای برای کسی ترتیب دادن. ؛ همان ~ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر نکرده‌است. ؛ ~با جاش کنایه از آدم طمع کاری که علاوه بر آش به کاسه آن نیز نظر دارد، کسی که انتظار بی مورد و بیش از حق خود دارد.

دیدگاهتان را بنویسید