دیوان حافظ – روشنی طلعت تو ماه ندارد

روشنی طلعت تو ماه ندارد

روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد
پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد

گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم
خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد

تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من
آینه دانی که تابِ آه ندارد

شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت
چشمْ دریده، ادب نگاه ندارد

دیدم و آن چشمِ دلْ‌سیه که تو داری
جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد

رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات
شادیِ شیخی که خانقاه ندارد

خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک
طاقتِ فریاد دادخواه ندارد

گو برو و آستین به خونِ جگر شوی
هر که در این آستانه راه ندارد

نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت
کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟

حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب
کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد






  شاهنامه فردوسی - پادشاهى هوشنگ چهل سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

احادیا بجمال الحبیب قف و انزل
که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یارب

(رَ) (اِ.) [ ع. ] (ندا.) پروردگارا، ای خدا.

یارج

(رَ) (اِ.) معرب یاره ؛ دستبند.

یارد

[ انگ. ] (اِ.) واحد طول در انگلستان تقریباً ۹۲ سانتی متر.

یاردانقلی

(قُ) [ تر. ] (اِ.) (عا.) آدم ناشناس، کسی که هویت او مجهول باشد.

یارستن

(ر تَ) (مص ل.) توانستن، توانایی داشتن، از عهده برآمدن.

یارغو

[ تر. ] (اِ.) دعوا، منازعه.

یارمند

(مَ) (ص مر.) یاری دهنده، یار، دوست.

یاره

(ر) (اِ.)
۱- دستبند.
۲- طوق.
۳- توان، نیرو، جرأت.

یاره گیر

(~.) (اِفا.)
۱- باج و خراج گیر.
۲- جمع کننده محصول.

یارو

(اِ.) (عا.)
۱- فلان، شخصی که نزد گوینده و شنونده هر دو شناخته‌است و به جهتی خواه اختصار کلام و خواه تمایل به آن که دیگران شخص مورد نظر را نشناسند گفته می‌شود.
۲- تعبیر استخفاف آمیز از کسی.

یارک

(رَ) (اِ.)
۱- یار کوچک.
۲- بچه دان، رحم.

یارگی

(رَ) (اِ.)
۱- یارایی، توانایی.
۲- مجال، فرصت.

یاری

(حامص.) کمک، مدد.

یاری خواستن

(خا تَ) (مص ل.)
۱- کمک طلبیدن، استعانت.
۲- توانایی خواستن.

یاری دادن

(دَ) (مص ل.)
۱- کمک کردن.
۲- توانایی دادن.

یاری کردن

(کَ دَ) (مص م.)
۱- کمک کردن.
۲- نیرو بخشیدن.

یاری گر

(گَ) (ص فا.)
۱- کمک کار.
۲- نیرو دهنده.

یاریدن

(دَ) (مص م.) یاری کردن، حمایت نمودن.

یاز

(اِ.)
۱- ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می‌باشد.
۲- گام، قدم.

یازان

(ص فا.)۱ - قصدکنان.
۲- در حال اندازه - گیری.


دیدگاهتان را بنویسید