دیوان حافظ – روشنی طلعت تو ماه ندارد

روشنی طلعت تو ماه ندارد

روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد
پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد

گوشهٔ ابرویِ توست منزلِ جانم
خوشتر از این گوشه، پادْشاه ندارد

تا چه کُنَد با رخِ تو دودِ دلِ من
آینه دانی که تابِ آه ندارد

شوخیِ نرگس نگر که پیشِ تو بشکفت
چشمْ دریده، ادب نگاه ندارد

دیدم و آن چشمِ دلْ‌سیه که تو داری
جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد

رَطلِ گرانم ده ای مریدِ خرابات
شادیِ شیخی که خانقاه ندارد

خون خور و خامُش نشین که آن دلِ نازک
طاقتِ فریاد دادخواه ندارد

گو برو و آستین به خونِ جگر شوی
هر که در این آستانه راه ندارد

نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت
کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟

حافظ اگر سجدهٔ تو کرد مکن عیب
کافرِ عشق ای صنم گناه ندارد






  شاهنامه فردوسی - تاخته كردن شماساس و خزروان به زابلستان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رخسار یار گونه آتش از آن گرفت
کاین لاله را ز خون جگر آب داده ایم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پازهر

(زَ) (اِمر.) نک پادزهر.

پازهری

(زَ) (ص نسب.) رنگ زردی که به سرخی زند.

پاس

[ په. ] (اِ.)
۱- نگهبانی، حراست.
۲- رعایت، احترام.
۳- یک نوبت از چهار نوبت شب.
۴- نگاهداشت، حق شناسی.
۵- عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری. ؛~ خاطر کسی را داشتن رعایت ...

پاس

[ فر. ] ( اِ.)
۱- عمل فرستادن یا روانه کردن چیزی به ویژه توپ به سوی بازیکن دیگر.
۲- حرکات دست مانیه تیزور برای خواب کردن کسی.

پاس بخش

(بَ) (ص مر.) افسری که مأمور تعویض پُست نگهبانان می‌باشد.

پاس داشتن

(تَ) (مص م.)
۱- پاسبانی کردن، نگهبانی.
۲- رعایت کردن، احترام گذاشتن.
۳- جستجو کردن، تفتیش کردن.

پاسار

(اِمر.)
۱- لگد، تیپا.
۲- کلاف افقی چارچوب در و پنجره.

پاسار کردن

(کَ دَ) (مص م.) لگدکوب کردن، پایمال کردن.

پاساژ

[ فر. ] ( اِ.)
۱- معبر، گذرگاه.
۲- بازار سرپوشیده که دو طرف آن مغازه وجود دارد.

پاسبان

[ په. ] (اِمر.)
۱- نگاهبان، محافظ.
۲- کسی که از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است.
۳- شب زنده دار.

پاسبز

(سَ) (ص مر.)
۱- واسطه.
۲- دلال.
۳- بدقدم.

پاسبک

(سَ بُ)(اِمر.)۱ - خوش قدم.
۲- جلف، بی وقار.

پاسبک کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) زایمان کردن، زا ی یدن.

پاستل

(تِ) [ فر از ایتالیایی. ] (اِ.)
۱- گچ رنگی ویژه طراحی.
۲- نوعی شیرینی شبیه راحت الحلقوم که سفت تر از آن و دارای طعم و اسانس میوه‌است.

پاستوریزه

(تُ زِ) [ فر. ] (ص مف.)
۱- ویژگی ماده‌ای غذایی که همه میکروارگانیسم‌های بیماری زا و بخش بزرگی از میکروارگانیسم -‌های غیربیماری زای آن از بین برده شود. (فره).
۲- ماده خوردنی که طبق اصول علمی پاستور میکروب‌ها و ...

پاسخ

(سُ) [ په. ] ( اِ.)
۱- جواب. مق. سؤال.
۲- اطاعت.
۳- پذیرفتگی.
۴- کیفر، مکافات.
۵- عوض، پاداش.
۶- تعبیر خواب، گزارش رویا.

پاسخنامه

(~. مِ) (اِ.) برگه یا دفترچه‌ای که برای نوشتن پاسخ پرسش‌های خاص آماده شده‌است و معمولاً در آزمون ورودی دانشگاه و مانند آن به کار می‌رود. مق. پرسشنامه.

پاسدار

(اِفا.) نگهبان، مراقب، نگه داری کننده.

پاسداری

(حامص.)
۱- پاسبانی.
۲- رعایت، احترام.

پاسفره

(سُ رِ) (اِمر.) ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام.


دیدگاهتان را بنویسید