دیوان حافظ – روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصل دوستداران یاد باد

روز وصلِ دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد

کامم از تلخیِ غم چون زهر گشت
بانگِ نوشِ شادخواران یاد باد

گر چه یاران فارِغَند از یادِ من
از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

گر چه صد رود است در چشمم مُدام
زنده رودِ باغ‌ِ کاران یاد باد

رازِ حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد





  دیوان حافظ - صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

خون

[ په. ] (اِ.) مایعی سرخ رنگ که در رگ‌های بدن جانوران جریان دارد و تغذیه بدن از آن تأمین می‌شود. خون مرکب از گلبول‌های سرخ و سفید است. ؛ ~ به پا کردن کنایه از: جنگ و جدال سخت و خونین برپا کردن. ؛ ~ خود را کثیف کردن کنایه از: عصبانی شدن.

دیدگاهتان را بنویسید