دیوان حافظ – روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار‌، نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان‌بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان‌بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است

تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است

واعظِ شَحنه‌شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است

یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است

حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه‌کش خسرو شیرین من است

  شاهنامه فردوسی -  لشكر كشيدن كاوس با رستم‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گلابی

(گُ) (اِ.)
۱- از جمله میوه‌هایی که دانه‌های آن لعاب بسیار دارد و تقریباً به شکل بیضی است.
۲- وسیله‌ای بیضی شکل که مانند توپ از باد پُر می‌شود و از آن در ورزش مشت زنی استفاده می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید