دیوان حافظ – روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار‌، نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان‌بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان‌بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است

تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است

واعظِ شَحنه‌شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است

یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است

حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه‌کش خسرو شیرین من است

  دیوان حافظ - هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گشادن

(گُ دَ)
۱- (مص م.) آزاد کردن، باز کردن.
۲- فتح کردن.
۳- جدا کردن.
۴- چاره کردن، حل کردن.
۵- روان کردن، جاری ساختن.
۶- گشودن یا گشوده شدن.
۷- خلاص کردن، رها کردن.
۸- شاد کردن.
۹- روان کردن (شکم و مانند آن).
۱۰ - راست شدن، درست شدن.
۱۱ - جدا شدن، منفصل شدن.
۱۲ - قطع رابطه کردن، گسستن.

دیدگاهتان را بنویسید