دیوان حافظ – روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار‌، نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان‌بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان‌بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است

تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است

واعظِ شَحنه‌شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است

یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است

حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه‌کش خسرو شیرین من است

  شاهنامه فردوسی - گفتار اندر زادن زال
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

با خیال او قناعت می‌کنم، من کیستم
تا وصالش در دل امیدوارم بگذرد؟
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یافه

(فِ) (ص.) یاوه، بی معنی، بیهوده.

یافه درای

(~. دَ)(ص فا.) بیهوده گو، ژاژخای.

یافوخ

[ ع. ] (اِ.) محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر، جان دانه.

یاقوت

[ ع. ] (اِ.) از سنگ‌های معدنی گران بها به رنگ‌های سرخ، زرد، کبود.

یاقوتی

۱ - (اِ.) نوعی از انگور که دانه‌های آن ریز و سرخ رنگ است.
۲- (ص نسب.) به رنگ یاقوت.

یال

(اِ.)
۱- گردن.
۲- بن گردن.
۳- موی گردن اسب.
۴- زور، قدرت.

یال برآوردن

(بَ وَ دَ)(مص ل.)گردن کشیدن، سرافرازی نمودن.

یال و کوپال

(لُ) (اِمر.) توش و توان، نیرو، زورمندی.

یالانچی

[ تر. ] (اِ.)۱ - بی بند و بار.
۲- ریسمان - باز.

یالقوز

(اِ.) = یالغوز.
۱- شخص مجرد، بی زن و فرزند.
۲- بی قید و بند، کسی که مشکل و دردسر ندارد

یاللعجب

(لَ لْ عَ جَ) [ ع. ] (شب جم.) شگفتا! عجبا!

یالمند

(مَ) (ص.) مخفّفِ عیالمند، شخصی که زن و فرزند دارد.

یالیت

(لَ تْ یا تَ) [ ع. ] (اِ.) ای کاش.

یام

(اِ.)۱ - اسب قاصد، پیک.
۲- جایی که اسب پیک را با اسب تازه نفس عوض می‌کردند.

یام

(حر رب.) نک. یا.

یامان

[ تر. ] (اِ.) (عا.) نوعی باد است که اگر بیاید یا کسی بدان مبتلا گردد مایه مرگ او می‌شود.

یامخانه

(ن) [ تر - فا. ] (اِ.) پست خانه، چاپارخانه.

یامفت

(مُ) (اِمر.) (عا.) مفت، رایگان.

یان

(اِ.)
۱- سخنان بی معنی که بی اراده گفته شود.
۲- هذیان.

یانع

(ن) [ ع. ] (اِفا. ص.) رسیده.


دیدگاهتان را بنویسید