دیوان حافظ – روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار‌، نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان‌بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان‌بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است

تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است

واعظِ شَحنه‌شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است

یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است

حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه‌کش خسرو شیرین من است

  شاهنامه فردوسی - فرستادن سر سلم را به نزد فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گراش

(گَ)
۱- (اِ.) خراش.
۲- (ص.) پریشان، پراکنده.

گرافیت

(گِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی زغال که از آن در ساختن مداد استفاده می‌کنند.

گرافیست

(گِ) [ فر. ] (اِ.) کسی که با کمک خط‌ها و نوشته‌ها نقش‌هایی زینتی پدید می‌آورد.

گرافیک

(گِ) [ فر. ] (اِ.)
۱- هنر ترسیم خط و نوشته و پدید آوردن نقش‌های تصویری بر یک سطح برای القای پیامی معین، هنر ترسیمی ارتباط تصویری.
۲- نمودار.

گرامافون

(گِ فُ) [ فر. ] (اِ.)دستگاه مخصوصی که صدا را روی صفحه ضبط و پخش می‌کند.

گرامر

(گِ مِ) [ فر. ] (اِ.) دستور زبان.

گرامی

(گِ) [ په. ] (ص.) عزیز، محبوب، مکرم، بزرگ.

گرامی داشتن

(~. تَ)(مص م.) عزیز داشتن، م حترم داشتن.

گران

سنگی (~. سَ) (حامص.) سنگینی، وقار.

گران

شدن (~. شُ دَ) (مص ل.)
۱- سنگین شدن، وزین شدن.
۲- بالا رفتن نرخ.

گران

(گِ) [ په. ] (ص.)
۱- سنگین، ثقیل.
۲- پربها.
۳- بسیار، بی شمار.
۴- سنگینی، سنگینی غم.
۵- ناگوار، ناپسند.
۶- طاقت فرسا، مشکل.
۷- عظیم، بزرگ.
۸- مؤثر، کاری.

گران آمدن

(~. مَ دَ) (مص ل.) ناگوار افتادن، ناگوار آمدن.

گران جان

(~.) (ص مر.)
۱- سخت جان.
۲- پست، دون.

گران روح

(~.) (ص مر.) [ فا - ع. ] بدخوی، بدمعاشرت. مق سبک روح.

گران رکاب

(گِ. رِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- آن که در روز جنگ به حمله دشمن از جای نرود و ثابت قدم باشد.
۲- آرمیده، باوقار.

گران سایه

(~. یِ) (ص مر.) کنایه از: شخص عالی مق ام.

گران سر

(~. سَ)(ص مر.) متکبر، خو د خواه.

گران سرشت

(~. س ِ رِ) (ص مر.)
۱- متکبر.
۲- باوقار.

گران سنگ

(~. سَ) (ص مر.)وزین، سنگین.

گران قدر

(~. قَ)(ص مر.) گران پایه، ارجمند.


دیدگاهتان را بنویسید