دیوان حافظ – روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار‌، نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان‌بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان‌بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است

تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است

واعظِ شَحنه‌شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است

یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است

حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه‌کش خسرو شیرین من است

  دیوان حافظ - دل من در هوای روی فرخ
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آخرین

(خَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ آخر؛ دیگران.

آخرین

(خَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ آخر؛ بازپسینان، پسینیان.

آخسمه

(سُ یا سَ مِ) (اِ.) بوزه ؛ شرابی که از برنج، ارزن، ذرت یا جو بگیرند.

آخشمه

(شُ یا شَ مِ) (اِ.) آخسمه.

آخشیج

(اِ.)
۱- عنصر.
۲- هیولی.
۳- ضد، مخالف.

آخشیجان

(اِ.) جِ آخشیج ؛ عناصر چهارگانه.

آخشیگ

(اِ.) نک آخشیج.

آخور

(خُ) [ په. ] (اِ.)=آخر:۱ - طویله، اصطبل.
۲- حوضچه.

آخورخشک

(~. خُ) (ص مر.) کم روزی، بی بضاعت.

آخورسنگین

(~. سَ) (اِمر.)
۱- آخوری که در آن کاه و علف نباشد.
۲- سنگاب، آبشخور ساخته شده از سنگ برای چهارپایان اهلی.

آخورچرب

(~. چَ) (ص مر.) کسی که در رفاه و نعمت باشد، بسیاری مال.

آخوند

(ص. اِ.)
۱- ملا، معلم مکتب خانه.
۲- پیشوای مذهبی.

آخوندبازی

(حامص.) (عا.) توسل به حیله‌های شرعی.

آخوندک

(دَ) (اِ.)
۱- حشره‌ای سبز رنگ مانند ملخ با پاهای دراز، سر بزرگ و دو جفت بال که خود را به شکل شاخه‌های کوچک درختان درمی آورد و حشرات مضر برای کشاورزی را می‌خورد.
۲- مجازاً آخوند حقیر یا کم سواد را ...

آداب

[ ع. ] جِ ادب ؛ رسوم، عادات.

آداش

[ تر. ] (اِ.) همنام، هم اسم.

آدامس

[ از انگ. ] (اِ.) نوعی صمغ برگرفته از نام اولین سازنده آن در ایران (انگلیسی زبانی به نام آدامز) که آن را معطر و خوش طعم می‌کنند و می‌جوند، سقز جویدنی، قندران.

آداک

(اِ.) خشکی میان دریا، جزیره.

آدخ

(دَ)
۱- (ص.) خوب، نیکو.
۲- (اِ.) تل، پشته.

آدر

(دَ) [ ع. ] (ص.) باد خایه، دبه خایه، غر.


دیدگاهتان را بنویسید