دیوان حافظ – روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست
می ز خُم‌خانه به‌جوش آمد و می‌باید خواست

نوبهٔ زهدفروشانِ گران‌جان بگذشت
وقتِ رندی و طرب کردنِ رندان پیداست

چه ملامت بُوَد آن را که چنین باده خورَد؟
این چه عیب است بدین بی‌خردی؟ وین چه خطاست؟

باده‌نوشی که در او روی و ریایی نَبُوَد
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

ما نه رندانِ ریاییم و حریفانِ نفاق
آن‌که او عالِم سِرّ است، بدین حال گواست

فرضِ ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست، نگوییم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟
باده از خونِ رزان است، نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب، خلل خواهد بود؟
ور بُوَد نیز چه شد؟ مردم بی‌عیب کجاست؟









  دیوان حافظ - ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

انشا

( اِ ) [ ع. انشاء ]
۱- (مص م.) آفریدن، به وجود آوردن.
۲- آغاز کردن.
۳- از خود چیزی گفتن.
۴- (اِمص.) سخن پردازی.
۵- (اِ.) نوشته.

انشاء

(اَ) [ ع. ] جِ نشؤ؛ پروردگان، بالیدگان.

انشاءالله

(اِ اَ لْ لا) [ ع. ] (شب جم.)
۱- اگر خدا بخواهد (هنگام اظهار امیدواری در مورد برآورده شدن حاجتی).
۲- به امید خدا.

انشاد

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) شعر خواندن.

انشار

(اِ) [ ع. ] (مص م.) زنده کردن.

انشراح

(اِ ش ِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) گشاده شدن، باز شدن.
۲- (اِمص.) گشایش (دل).

انشعاب

(اِ ش ِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شعبه شعبه گردیدن.
۲- (اِمص.) پراکندگی.

انشقاق

(اِ ش ِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شکافته شدن، ترک برداشتن.
۲- پراکنده شدن.
۳- (اِمص.) شکافتگی.

انشوده

(اُ دِ یا دَ) [ ع. انشوده ] (اِ.) شعری که در مجلسی خوانند، سرود؛ ج. اناشید.

انصاب

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ نُصُب، مجسمه‌هایی که اعراب پیش از اسلام آن‌ها را پرستش می‌کردند.

انصات

(اِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- خاموش شدن.
۲- گوش دادن.

انصار

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ ناصر و نصیر.
۱- یاری کنندگان.
۲- گروهی از مردم مدینه که در هجرت رسول (ص) از مکه به مدینه او را یاری کردند.

انصاف

(~.) [ ع. ]
۱- (مص م.) داد دادن، عدل کردن.
۲- راستی نمودن.
۳- (اِمص.) عدل، داد.

انصاف

(اَ) [ ع. ] جِ نصف ؛ نیم‌ها، نیمه‌ها.

انصاف

(اِ) [ ع. ] (مص ل.) به نیمه رسیدن. نیمه چیزی را گرفتن.

انصافاً

(اِ فَ نْ) [ ع. ] (ق.) از روی انصاف.

انصداع

(اِ ص ِ) [ ع. ] (مص ل.) شکافته شدن، ترکیدن.

انصراف

(اِ ص ِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- بازگشتن، مراجعت کردن.
۲- باز ماندن.
۳- از عقیده خود برگشتن.

انصرام

(اِ ص ِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) بریده شدن، قطع شدن.
۲- (اِمص.) بریدگی.

انضاج

( اِ ) [ ع. ] (مص م.)
۱- پختن گوشت و جز آن را.
۲- رسانیدن میوه را.
۳- (مص ل.) در پزشکی صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع.


دیدگاهتان را بنویسید