دیوان حافظ – رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظرِ یار خاک‌سار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند

چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود
که «جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند»

غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه
که این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند

توان‌گرا! دلِ درویشِ خود به دست آور
که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند

بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر
که «جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند»

ز مهربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ
که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند




  دیوان حافظ - گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

صافیست جام خاطر در دور آصف عهد
قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گلخن تاب

(~.) (ص فا.) تون تاب، کسی که آتش خانه حمام را روشن می‌کند.

گلدان

(~.) (اِ.)
۱- ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل.
۲- چنین ظرفی با گل‌های داخل آن.
۳- ظرفی برای گذاشتن شاخه‌های گل در آن.

گلدسته

(~. دَ تِ) (اِمر.)
۱- دسته‌ای گل.
۲- مناره، مناره مساجد و معابد.

گلدوزی

(~.) (حامص.) دوختن گل روی پارچه‌های رنگین.

گلر

(گُ لِ) [ انگ. ] (اِ.) دروازه بان در بازی‌هایی ک ه دارای دروازه‌است.

گلرنگ

(گُ. رَ) (ص مر.) به رنگ گل، سرخ رنگ.

گلریز

(~.)
۱- (ص فا.) گل افشان.
۲- (اِ.) پارچه‌ای که در آن گل‌های سرخ بافته باشند.
۳- نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی.

گلزار

(~.) (اِمر.)
۱- نام لحنی در موسیقی.
۲- جای گل بسیار.

گلسازی

(~.) (اِ.) هنر یا فن ساختن گل از پارچه، پلاستیک، کاغذ یا مواد دیگر.

گلست

(گَ لَ) (ص.) سیاه مست.

گلستان

(گُ لِ) (اِ.) باغ گل، باغی که در آن گل -‌های گوناگون پرورش می‌دهند، گلشن.

گلسنگ

(گُ. سَ) (اِمر.) گیاهی است که از اجتماع قارچ و جلبک بر روی سنگ‌ها بوجود می‌آید.

گلشن

(~. شَ) (اِمر.) گلزار، گلستان.

گلشکر

(~. ش کَ یا کَّ) (اِمر.) معجونی از برگ گل سرخ و شکر یا قند که برای تقویت معده به کار می‌بردند.

گلعذار

(~. عِ) [ فا - ع. ] (ص مر.) زیباروی، خوش سیما.

گلغر

(گِ غَ) (ص شغل.) = گل گر: بنا، گل کار.

گلغر

(گُ غَ) (اِمر.) کُرک، پشم نرم.

گلغنده

(گُ غَ دِ) (اِمر.) پنبه زده شده و گلوله کرده.

گلف

(گُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی بازی شبیه به چوگان که در آن با چوبی سرکج به توپ ضربه می‌زنند تا وارد چاله‌ای بشود که در زمین تعبیه شده‌است.

گلفام

(گُ) (ص مر.) گلگون، گلرنگ.


دیدگاهتان را بنویسید