دیوان حافظ – رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظرِ یار خاک‌سار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند

چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند

سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود
که «جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند»

غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه
که این معامله تا صبح‌دم نخواهد ماند

توان‌گرا! دلِ درویشِ خود به دست آور
که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند

بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر
که «جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند»

ز مهربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ
که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند




  شاهنامه فردوسی - آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

می‌برم نام تو و از تو نشان می‌جویم
در ره عشق تو تا، نام و نشان است مرا
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

از سر خود

باز کردن (~. سَ رِ خُ کَ دَ)(مص ل.) کاری را بدون دقت انجام دادن و رفع مسؤلیت کردن.

از سر رای رفتن

(~. سَ رِ رَ. رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)بی تدبیری کردن، تفکر را رها کردن.

از سر نهادن

(~. سَ. نَ دَ) (مص م.) از یاد بردن، از سر بیرون کردن.

از سکه افتادن

(~. س ِ کِ. اُ دَ) (مص ل.) ارزش و اعتبار را از دست دادن.

از قضا

(اَ. قَ) [ فا - ع. ] (ق مر.) اتفاقاً.

از لحاظ

(اَ لَ) [ فا - ع. ] (حراض. مر.) از نظر، از روی.

از ما بهتران

(اَ. بِ تَ) (اِ.)
۱- (عا.) پریان، جن‌ها.
۲- کنایه از: صاحبان قدرت و توانگران.

از پای درآمدن

(~. دَ. مَ دَ) (مص ل.)
۱- شکست خوردن، تسلیم شدن.
۲- به نهایت خسته شدن.

از پس کردن

(~. پَ. ک دَ)(مص ل.) پشت - سر نهادن.

از کار افتادن

(~. اُ دَ) (مص ل.)
۱- خراب شدن.
۲- کارآیی را از دست دادن، فلج شدن.

از کار شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) نک از کار افتادن.

ازاء

( اِ ) [ ع. ] (حر اض.) مقابل، برابر.

ازاحت

(اِ حَ) [ ع. ازاحه ] (مص م.)
۱- دور کردن.
۲- زایل کردن.
۳- (مص ل.) رفتن، دور شدن.

ازاحیف

( اَ ) [ ع. ] (مص. اِ.)
۱- ج. زحاف و ازحاف، دور شدن از اصل.
۲- تغییرهایی که در ارکان بحورِ شعر داده می‌شود.

ازار

( اِ ) (اِ.)
۱- زیرجامه، شلوار.
۲- دستار، فوطه.

ازار

(~.) (اِ.) = ازاره. ایزاره. هزاره: پایاب، قعر آب.

ازار بستن

(~. بَ تَ)(مص ل.)
۱- جامه یا شلوار پوشیدن.
۲- آراسته شدن.

ازاره

(اِ رِ) (اِ.) آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد.

ازالت

(اِ لَ) [ ع. ازاله ] (مص م.)
۱- طرد کردن، دور کردن.
۲- زایل کردن، از بین بردن.

ازاله

(اِ لِ) [ ع. ازاله ] (مص م.) نک ازالت.


دیدگاهتان را بنویسید