دیوان حافظ – راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد
شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن
گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد

قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما
بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی
جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد

درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد

گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است
چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد

شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی
باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد




  شاهنامه فردوسی - كى‏ قباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اسپرلوس

(اِ پَ) (اِ.) کاخ، سرای پادشاهان.

اسپرم

(اِ پَ رَ) (اِ.) هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد؛ ریحان.

اسپرم آب

(اِ پَ رَ) (اِمر.) آبی که پاره‌ای داروها را در آن جوشانند و بدن بیماران را بدان شویند؛ حمام دوایی، نطول، بخت گاو نیز گویند.

اسپرماتوزوئید

(اِ پِ تُ زُ) [ فر. ] (اِ.)= اسپرم: نطفه، یاخته‌ای که در تخم یا نطفه برخی از موجودات نر وجود دارد.

اسپرهم

(اِ پَ هَ) (اِ.) نک اسپرغم.

اسپرود

(اِ پَ) (اِ.) سنگ خوارک.

اسپرک

(اِ پَ رَ) (اِ.) گیاهی است با برگ‌های باریک و دراز و گل خوشه‌ای زرد، در گل و برگ آن ماده زرد رنگی وجود دارد که در رنگرزی بکار می‌برند. اسفرک، سپرک، زریر نیز گویند.

اسپری

(اِ پَ) (ص.)
۱- سپری، پایان یافته.
۲- نابود شده، معدوم.

اسپری

(اِ پِ رِ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- وسیله‌ای حاوی مایع که با فشار دکمه آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می‌شود، افشانه (فره).
۲- مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می‌شود.

اسپنتمد

(اِ پِ مَ) [ = اسپنتمذ، خرد مقدس ]
۱- (اِخ.) بخش سوم از پنج بخش گات‌ها.
۲- روز سوم از اندرگاه.

اسپند

(اِ پَ) (اِ.) نک اسفند.

اسپندارجشن

(~. جَ) (اِمر.) جشنی در ایران باستان به سپندارمذروز (روز پنجم) از ماه سپندارمذ. ابوریحان بیرونی گوید این جشن به زنان مخصوص بوده‌است و در این روز از شوهران خود هدیه می‌گرفتند، از این رو به جشن «مژده گیران» معروف ...

اسپندارمذ

(~. مَ) [ په. ] (اِمر.) = اسفندار. اسفندارمذ:۱ - پنجمین امشاسپند از امشاسپندان دین زرتشتی، نگهبان زمین.
۲- آخرین ماه از سال شمسی ؛ اسفند.
۳- نام روز پنجم از هر ماه شمسی.

اسپندان

(اِ پَ) (اِ.) خردل.

اسپه

(اِ پَ) (اِ.) سپاه.

اسپهبد

(اِ پَ بَ) (اِمر.) اسپاهبد، سپهبد، سردار.

اسپوختن

(اِ پُ تَ) (مص م.) سپوختن، سپوزیدن.

اسپک

(اِ پَ) (اِمصغ.) = اسبک:
۱- اسب چوبین یا گلین که کودکان برای بازی می‌سازند.
۲- یکی از اندام‌های اسطرلاب.
۳- خیمه بزرگ.

اسپک

(~.) [ از انگ. ] (اِ.) ضربه محکم و سریع به توپ برای رد کردن توپ به محوطه حریف از روی تور، اسبک، آبشار.

اسپکترسکپ

(اِ پِ رُ کُ) [ فر. ] (اِ.) دستگاهی است که برای تجزیه نور و تحقیق در طیف به کار می‌رود؛ طیف نما.


دیدگاهتان را بنویسید