دیوان حافظ – راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست

راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست

راهی‌ست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آن‌جا جز آن‌که جان بسپارند، چاره نیست

هر گَه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست

ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کآن شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست

او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه‌پاره نیست

فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیرانِ آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست


  دیوان حافظ - ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در این بستان به پای هر صنوبر جویی از چشمم
روان از حسرت بالای آن سرو روانستی
«هاتف اصفهانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کمون

(کُ مُ) [ فر. ] (ص.) عمومی، مشترک، جامعه‌ای که همه افراد آن در همه دارایی‌ها شریکند.

دیدگاهتان را بنویسید