دیوان حافظ – دیر است که دل‌دار پیامی نفرستاد

دیر است که دل‌دار پیامی نفرستاد

دیر است که دل‌دار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران
پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد

سویِ منِ وحشی‌صفتِ عقل‌رمیده
آهو رَوشی، کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شُدنم مرغِ دل از دست
وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقیِ شِکَّر لبِ سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد





  دیوان حافظ - رواق منظر چشم من آشیانه توست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املاک انداز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آرد

[ په. ] (اِ.) گردی که از کوبیدن و آسیاب کردن غلات به دست می‌آید. ؛ ~ خود را بیختن و الک خود را آویختن کنایه از: وظایف خود را طی سالیان انجام دادن و دیگر اخلاقاً موظف یا عملاً توان انجام کاری را نداشتن.

دیدگاهتان را بنویسید