دیوان حافظ –  دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند

بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند

چه مبارک‌سَحَری بود و چه فرخنده‌شبی
آن شبِ قدر که این تازه‌براتم دادند

بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن‌جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شِکر کز سخنم می‌ریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند

همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند



  شاهنامه فردوسی -  لشكر كشيدن كاوس با رستم‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

یکه تاز

(~.) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا.

دیدگاهتان را بنویسید