دیوان حافظ –  دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند

بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند

چه مبارک‌سَحَری بود و چه فرخنده‌شبی
آن شبِ قدر که این تازه‌براتم دادند

بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال
که در آن‌جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شِکر کز سخنم می‌ریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند

همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند



  دیوان حافظ - من و انکار شراب این چه حکایت باشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دانی ز چه غنچه خون كندچهره ز شرم؟
زان روی كه كار او گل انداختن است
«مشفق كاشانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گرمک

(گَ مَ) (اِ.)
۱- نوعی خربزه که پیش رس است و دارای پوست زرد و سفید مایل به زرد می‌باشد. شکلش شلغمی و یا متمایل به کروی است. معمولاً نرم تر از خربزه ولی بی مزه تر از آن است.
۲- باقلای در آب جوشانیده.

دیدگاهتان را بنویسید