دیوان حافظ – دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


  دیوان حافظ - روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

امشب از من نکته موزون چه می جویی رهی
شمع خاموشم گهرباری نمی آید ز من
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

یک انداز

(~. اَ)
۱- (ص مر.) برابر.
۲- (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد.

دیدگاهتان را بنویسید