دیوان حافظ – دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


  دیوان حافظ - دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کنترباس

(کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است ولی انتهایش به زمین متکی است و ایستاده نواخته می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید