دیوان حافظ – دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


  دیوان حافظ - خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

کرد

(کَ یا کِ) (اِ.) = کردو:
۱- شاخه‌ای که در وقت پیراستن از درخت بریده می‌شود.
۲- قطعه زمینی که کناره‌های آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند.

دیدگاهتان را بنویسید