دیوان حافظ – دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


  شاهنامه فردوسی - گريختن افراسياب از رزمگاه‏‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یتیمچه

(~ چ) (اِ.) بادمجان یا کدوی آب پز شده که آن را با ماست یا کشک خورند.

یحتمل

(یُ تَ مَ) [ ع. ] (ق.) شاید، احتمال دارد.

یحموم

(یَ) [ ع. ]
۱- (ص.) سیاه.
۲- (اِ.) دود.
۳- (اِخ.) نام اسب امام حسین و اسب هشام ابن عبدالملک.

یخ

(یَ) [ اوس. ] (اِ.) آبی که از سرما جامد شده باشد. ؛ ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن. ب - مورد توجه قرار نگرفتن. ؛ ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق ...

یخ بندان

(~. بَ) (اِمر.)
۱- شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب.
۲- قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی.

یخ دان

(~.) (اِمر.)
۱- ظرفی که یخ در آن نهند.
۲- ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی‌ها را در آن نهند.
۳- هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید.

یخ در بهشت

(~. دَ. بِ هِ) (اِمر.)
۱- نوعی نوشیدنی که از شیر و شکر و نشاسته درست کنند.
۲- شربت آبلیمو.

یخ شکن

(~. ش کَ) (ص مر.)
۱- شکننده یخ. چکشی که بدان قالب یخ را شکنند.
۳- کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس‌های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی‌ها در آن ممکن شود.

یخ کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- بسیار سرد شدن.
۲- (عا.) کنایه از: بسیار متعجب شدن.
۳- وا رفتن، دمغ شدن.

یخاری

(یُ) [ تر. ] (ق.) بالا.

یخلا بودن

(یُ. دَ) (ص.) (عا.) بی خیال، بی قید.

یخنی

(یَ) (اِ.)
۱- آبگوشت ساده.
۲- پخته.

یخه

(یَ خِ) (اِ.)
۱- گریبان، یقه.
۲- قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می‌گیرد.

یخچال

(~.) (اِمر.)
۱- محل نگاهداری یخ.
۲- وسیله‌ای که با نیروی برق کار می‌کند و هرچه را در آن بگذارند سرد نگاه می‌دارد.

یخچه

(~ چ) (اِ.) تگرگ.

ید

(یَ) [ ع. ] (اِ.) دست. ج. ایدی. ایادی.

ید

(یُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است جامد، بلوری و خاکستری مایل به سیاه در آب حل نمی‌شود ولی در الکل محلول است و در داروسازی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

ید طولی

(یَ دِ لا) [ ع. ] (ص مر.) مهارت، زبردستی، توانایی.

یده

(یَ دِ) (اِ.) ایجاد برف و باران با سحر و جادو.

یده چی

(~.) (ص مر.) جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می‌داند.


دیدگاهتان را بنویسید