دیوان حافظ – دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند

ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند

آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند

جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند

شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند

آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند

کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند


  دیوان حافظ - خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گذشت داشتن

(~. تَ) (مص ل.) بخشش داشتن.

گذشت کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) عفو کردن، بخشیدن.

گذشتن

(گُ ذَ تَ) (مص ل.)
۱- گذر کردن، عبور کردن.
۲- سپری شدن.

گذشته

(گُ ذَ تِ) (ص مف.) رفته، سرآمده.

گذشتگان

(گُ ذَ تِ) (ص مر.) جِ گذشته، پیشینیان.

گر

(~.) (اِ.) کوه.

گر

(~.) [ په. ] (اِ.) از بیماری‌های پوستی که باعث خارش و سوزش پوست بدن می‌شود.

گر

(گَ) (حر رب. شرط.) مخفف اگر.

گر

(گُ) (اِ.) (عا.) شعله، زبانه آتش.

گر

(~.) [ په. ] (پس.)
۱- به آخر اسم معنی پیوندد و صفت فاعلی سازد: بیدادگر، کارگر.
۲- به آخر اسم ذات پیوندد و صیغه شغل سازد: آهنگر، درودگر.

گر گرفتن

(گُ. گِ رِ تَ) (مص ل.)
۱- (عا.) مشتعل شدن.
۲- مجازاً: بسیار خشمگین و تحریک شدن.

گرا

(گَ رّ) (اِ.)
۱- حجام، سرتراش، دلاک.
۲- بنده، غلام.

گراته

(گِ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل.

گراد

(گِ) [ معر. ] (اِ.) پارچه کهنه و پاره پاره.

گراد

(~.) [ فر. ] (اِ.) قوسی است معادل ۱۴۰۰ پیرامون دایره.

گراز

(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- خوک نر.
۲- بیل.

گراز

(~.)
۱- (اِمص.) رفتاری با ناز و تکبر.
۲- (اِ.) کوزه سرتنگ.
۳- بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می‌کنند.

گرازان

(گُ)(ص فا.)خرامان، در حال خرامیدن.

گرازیدن

(گُ دَ) (مص ل.) خرامیدن، به ناز راه رفتن.

گراس

(گَ) (اِ.) تکه، نواله، لقمه.


دیدگاهتان را بنویسید