دیوان حافظ – دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می‌گشت
باز مشتاقِ کمان‌خانهٔ ابرویِ تو بود

هم عَفَاالله صبا کز تو پیامی می‌داد
ور نه در کس نرسیدیم که از کویِ تو بود

عالَم از شور و شرِ عشق خبر هیچ نداشت
فتنه‌انگیزِ جهان غمزهٔ جادویِ تو بود

منِ سرگشته هم از اهلِ سلامت بودم
دامِ راهم شِکَنِ طُرِّهٔ هندویِ تو بود

بگشا بندِ قبا تا بگشاید دلِ من
که گشادی که مرا بود ز پهلویِ تو بود

به وفایِ تو که بر تربتِ حافظ بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزویِ رویِ تو بود




  دیوان حافظ - آن کس که به دست جام دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آیینه

(یِ نِ) [ په. ] (اِ.) = آینه. آئینه:
۱- تکه شیشه‌ای که با جیوه پشت آن را پوشش می‌دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطه نور در آن منعکس کرد.
۲- مجازاً هر چیز صاف و براق.
۳- (کن.) دل عارف. ؛~ی عیب شکستن (کن.) ترک عیب جویی کردن. ؛~ در شهر کوران (کن.) کار بیهوده به ویژه عرضه هنر و مهارت در نزد افراد بی اطلاع.

دیدگاهتان را بنویسید