دیوان حافظ – دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

دل که از ناوَکِ مژگانِ تو در خون می‌گشت
باز مشتاقِ کمان‌خانهٔ ابرویِ تو بود

هم عَفَاالله صبا کز تو پیامی می‌داد
ور نه در کس نرسیدیم که از کویِ تو بود

عالَم از شور و شرِ عشق خبر هیچ نداشت
فتنه‌انگیزِ جهان غمزهٔ جادویِ تو بود

منِ سرگشته هم از اهلِ سلامت بودم
دامِ راهم شِکَنِ طُرِّهٔ هندویِ تو بود

بگشا بندِ قبا تا بگشاید دلِ من
که گشادی که مرا بود ز پهلویِ تو بود

به وفایِ تو که بر تربتِ حافظ بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزویِ رویِ تو بود




  دیوان حافظ - تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

اسب

( اَ ) [ په. ] (اِ.) حیوانی است باهوش که برای سواری یا بارکشی به کار گرفته می‌شود. ؛~ دادن و خر گرفتن کنایه از: معامله زیان - آور کردن. ؛~ عصاری بودن الف - تلاش بی نتیجه کردن. ب - سرگردان بودن.

دیدگاهتان را بنویسید