دیوان حافظ – دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

دوش از مسجد سویِ میخانه آمد پیرِ ما
چیست یارانِ طریقت بعد از این تدبیرِ ما؟

ما مریدان روی سویِ قبله چون آریم چون؟
روی سویِ خانهٔ خَمّار دارد پیرِ ما

در خراباتِ طریقت ما به هم منزل شویم
کاین‌چنین رفته‌ است در عهدِ ازل تقدیرِ ما

عقل اگر داند که دل در بندِ زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پیِ زنجیرِ ما

رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما

با دلِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آهِ آتشناک و سوزِ سینهٔ شبگیرِ ما؟

تیرِ آهِ ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن از تیرِ ما






  شاهنامه فردوسی - فرستادن سر سلم را به نزد فريدون
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استسلام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن.

استشاره

(اِ تِ رِ) [ ع. استشاره ]
۱- (مص م.) نظر دیگری را خواستن، مشورت کردن.
۲- (اِمص.) رایزنی، مشورت. ج. استشارات.

استشراق

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) شرق شناسی، خاورشناسی.

استشعار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- ترس به دل نهفتن.
۲- به خود بازآمدن. ج. استشعارات.

استشفاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) شفا خواستن، بهبود خواستن.

استشفاع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) طلب شفاعت کردن، شفاعت خواستن.

استشمام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بو کردن، بوییدن.
۲- دریافتن.

استشهاد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شهادت طلبیدن، شاهد خواستن.
۲- شاهد آوردن.
۳- گفته‌های کسی را به عنوان شاهدذکر کردن.
۴- شاهد خواستن برای اثبات دعوی.

استصباح

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- روشنایی کردن.
۲- چراغ افروختن.
۳- روشنی جستن.

استصحاب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به همراهی خواستن.
۲- یاری خواستن.
۳- با خود داشتن. ج. استصحابات.

استصغار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- کوچک شمردن.
۲- بی اهمیت داشتن.
۳- به حساب نیاوردن.

استصلاح

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) طلب صلاح و نیکی کردن.

استصواب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) صوابدید، مصلحت خواهی کردن.

استضائت

(اِ تِ ئَ) [ ع. ] (مص م.) نک استضائه.

استضائه

(اِ تِ ئِ) [ ع. استضائه ]
۱- (مص ل.) توانایی، قدرت داشتن.
۲- روشن شدن.
۳- (اِمص.) روشنی جویی.

استضعاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) ناتوان شمردن، ضعیف دانستن.

استضلال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) میل به سایه و در آن نشستن.

استطابه

(اِ تِ بِ یا بَ) [ ع. استطابه ] (مص م.)
۱- پاکیزگی خواستن، پاکی جستن.
۲- پاک یافتن، پاکیزه دانستن.

استطاعت

(اِ تِ عَ) [ ع. استطاعه ] (مص ل.)
۱- توانایی، قدرت داشتن.
۲- سرمایه داشتن.

استطاله

(اِ تِ لِ یا لَ) [ ع. استطاله ] (مص ل.)
۱- دراز کشیدن.۲ - فزونی کردن.
۳- گردنکشی کردن.


دیدگاهتان را بنویسید