دیوان حافظ – دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد

دوش از جنابِ آصف، پیکِ بشارت آمد
کز حضرتِ سلیمان، عشرت اشارت آمد

خاکِ وجود ما را، از آبِ دیده گِل کن
ویران‌سرایِ دل را، گاهِ عمارت آمد

این شرحِ بی‌نهایت، کز زلفِ یار گفتند
حرفی‌ست از هزاران، کاَندر عبارت آمد

عیبم بپوش زنهار، ای خرقهٔ مِی‌آلود
کآن پاکِ پاک‌دامن، بهرِ زیارت آمد

امروز جایِ هر کس، پیدا شود ز خوبان
کآن ماهِ مجلس‌افروز، اندر صدارت آمد

بر تختِ جم که تاجش، معراجِ آسمان است
همّت نگر که موری، با آن حقارت آمد

از چشمِ شوخش ای دل! ایمانِ خود نگه دار
کآن جادویِ کمانکش، بر عزمِ غارت آمد

آلوده‌ای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه
کآن عنصرِ سَماحت، بهرِ طهارت آمد

دریاست مجلسِ او، دَریاب وقت و دُر یاب
هان ای زیان‌رسیده وقتِ تجارت آمد




  دیوان حافظ - الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

برو ای طایر میمون همایون آثار
پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آفتاب

[ په. ] (اِ.)
۱- خورشید، شمس، مهر.
۲- نور خورشید، شعاع شمس. ؛ ~از سر دیوار گذشتن
۱- نزدیک شدن غروب.
۲- (کن.) پایان عمر. ؛ ~به گل اندودن (کن.) سعی بیهوده برای پنهان کردن امری آشکار. ؛ ~ ِ لبِ بام ~کن.) هنگام پیری و مرگ.

دیدگاهتان را بنویسید