دیوان حافظ – دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد
جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد







  دیوان حافظ - مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گشاد

(گُ)
۱- (ص.) پهن، فراخ. مق تنگ.
۲- دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول.
۳- (اِمص.) رها کردن تیر از شست.
۴- فتح، تسخیر.
۵- گشایش.
۶- حمله.
۷- (ق.) با فاصله از یکدیگر.
۸- (عا.) آن که تن به کار نمی‌دهد، تنبل.

دیدگاهتان را بنویسید