دیوان حافظ – دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد

دوش آگهی ز یارِ سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همرازِ خود کنم
هر شام برق لامِع و هر بامداد باد

در چینِ طرهٔ تو دل بی حِفاظِ من
هرگز نگفت مسکنِ مألوف یاد باد

امروز قدرِ پندِ عزیزان شناختم
یا رب روانِ ناصحِ ما از تو شاد باد

خون شد دلم به یادِ تو هر گَه که در چمن
بندِ قبایِ غنچهٔ گل می‌گشاد باد

از دست رفته بود وجودِ ضعیفِ من
صبحم به بویِ وصلِ تو جان باز داد، باد

حافظ نهادِ نیکِ تو کامت بر آورد
جان‌ها فدایِ مردمِ نیکو نهاد باد







  شاهنامه فردوسی - پرسيدن فريدون نژاد خود را از مادر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بر دل ماست چشم، خوبان را
صد کماندار را نشانه یکی است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کشان

(کَ)
۱- (ص فا.) کشنده.
۲- (اِ.) خیمه‌ای که به یک ستون برپا کنند.

کشان کشان

(کَ. کَ) (ق.) در حال کشیدن.

کشانیدن

(کَ دَ) (مص م.) کشیدن.

کشاورز

(کِ وَ) (ص فا.) دهقان، برزگر.

کشاورزی

(~.) (حامص.) زراعت، زراعت کردن.

کشاکش

(کَ کَ) (اِمر.)
۱- به هر طرف کشیده شدن.
۲- کنایه از: گرفتاری و حوادث.

کشت

(کَ) (اِ.) درخت گز.

کشت

(کِ)
۱- (مص م.) کاشت، کاشتن.
۲- (ص مف.) زراعت، شخم.

کشت

(کُ) (مص مر.) کشتن، قتل.

کشت زار

(کِ) (اِمر.) زمین زراعت شده، مزرعه.

کشتار

(کُ) [ په. ] (اِمص.) ذبح، قتل.

کشتارگاه

(~.) (اِمر.) سلاخ خانه، مذبح، جای کشتن جانوران گوشتی.

کشتبان

(کِ) (ص مر.) زارع، دهقان.

کشتمان

(کِ) (اِمر.) زمینی که در آن چیزی کاشته باشند.

کشتن

(کُ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بی جان کردن.
۲- خاموش کردن آتش و چراغ.
۳- از بین بردن یا سرکوب کردن.

کشتن

(کِ تَ) (مص م.) کاشتن، زراعت کردن.

کشته

(کِ تِ)
۱- (ص مف.) کاشته شده، زراعت شده.
۲- (اِ.) آلو، زردآلو، امرود، شفتالو.

کشته

(کُ تِ یا تَ) (ص مف.)
۱- مقتول، هلاک شده.
۲- مهره‌ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد).

کشتکار

(کِ) (اِ.) زارع، برزگر.

کشتی

(کُ) (اِ.)
۱- ورزش دونفری که هدف از آن به پشت خواباندن یکی به وسیله دیگری است. مجازاً: تلاش و کوشش جسمی یا ذهنی بسیار سخت.
۲- زنار، کمربند.


دیدگاهتان را بنویسید