دیوان حافظ – دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد
شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق
راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت
مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد




  دیوان حافظ - ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت
حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

تاکسی

[ فر. ] (اِ.) اتومبیل کرایه‌ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه‌ای به نقطه دیگر برد. ؛~متر دستگاهی که در تاکسی نصب می‌شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایه مسافر تعیین شود. ؛~ تلفنی نوعی تاکسی که به وسیله تلفن آن را فرامی خوانند، آژانس. ؛~سرویس نوعی تاکسی که در مسیر ویژه‌ای رفت و آمد می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید