دیوان حافظ – دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد
شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق
راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت
مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد




  دیوان حافظ - تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گربه

(گُ بِ) [ په. ] (اِ.) حیوانی است پستان دار و گوشت خوار از تیره گربه سانان، دارای جثه‌ای نسبتاً کوچک، سرِ گرد، سبیل‌های حساس، گوش‌های راست و متحرک و پنجه‌ها و دندان‌هایی تیز. این حیوان به بی صفتی و نمک نشناسی معروف است. ؛ ~را دم حجله کشتن کنایه از: ترساندن، زهرچشم گرفتن.

دیدگاهتان را بنویسید