دیوان حافظ – دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد
شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید
تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق
راهِ مستانه زد و چارهٔ مخموری کرد

نه به هفت آب، که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقهٔ زاهد، مِی انگوری کرد

غنچهٔ گُلبُنِ وصلم ز نسیمش بِشِکُفت
مرغ خوشخوان طرب از برگِ گلِ سوری کرد

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عِرض و مال و دل و دین در سرِ مغروری کرد




  دیوان حافظ - به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در بهای بوسه‌ای جانی طلب
می‌کنند این دلستانان الغیاث
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ترس

(تَ)
۱- (اِ.) بیم، هراس.
۲- (ص فا.) در ترکیب به معنی «ترسنده» آید: خداترس.

ترس

(تُ) [ ع. ] (اِ.) سپر. ج. اتراس.

ترس

(~.) [ ع. ] (اِ. ص.) زمین سخت، محکم ج. تُرُس، اتراس.

ترسا

(تَ) [ په. ] (ص فا.)
۱- ترسنده.
۲- مسیحی.

ترساندن

(تَ دَ) (مص م.) بیم دادن.

ترساننده

(تَ نَ دِ) (ص فا.) آن که دیگری را بترساند.

ترسانیدن

(تَ دَ) (مص م.) نک ترساندن.

ترسایی

(تَ) (اِمص.) مسیحیت، مسیحی بودن.

ترسل

(تَ رَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.) نامه نوشتن، نامه نگاری.

ترسم

(تَ رَ سُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- ظاهر پرستیدن.
۲- سالوسی کردن.

ترسناک

(تَ) (ص مر.) خوف انگیز، ترس - آور.

ترسو

(تَ) (ص.) ترسنده، کم جرأت، کم دل.

ترسکار

(تَ)
۱- (ص فا.) پارسا، خداترس.
۲- (اِ.) نوعی جامه ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می‌کردند.

ترسیدن

(تَ دَ) (مص ل.) بیم داشتن، ترس داشتن.

ترسیم

(تَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- نشان گذاشتن.
۲- رسم کردن.

ترش

(تُ) [ په. ] (ص.) یکی از مزه‌ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و... داشته باشد، ضد شیرین.

ترش رو

(تُ رْ یا رُ) (ص مر.) بدخو.

ترشا

(تُ) (ص فا.) سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیه سینه احساس می‌شود.

ترشح

(تَ رَ شُّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- تراویدن.
۲- پاشیده شدن.

ترشک

(تُ شَ) (اِ.) گیاهی مانند شبدر با گل‌های زرد یا سرخ.


دیدگاهتان را بنویسید