دیوان حافظ – دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دَمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلقِ ما، کز این بهتر نمی‌ارزد

به کویِ می فروشانش، به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمی‌ارزد؟

شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد







  دیوان حافظ - دوش آگهی ز یار سفر کرده داد باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آر

۱ - (اسم فاعل) پسوند فاعلی و آن به آخر مصدر مرخم = سوم شخص مفرد ماضی پیوندد و صفت فاعلی را سازد: خریدار، پرستار، فرماندار.
۲- پسوند مفعولی (اسم مفعول) گرفتار، کشتار.
۳- پسوند اسم مصدر و آن در اصل «تار» است در مصادر مختوم به «تن»، و «دار» است در مصادر مختوم به «دن»: گفتار، دیدار، کردار.

دیدگاهتان را بنویسید