دیوان حافظ – دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دَمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلقِ ما، کز این بهتر نمی‌ارزد

به کویِ می فروشانش، به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمی‌ارزد؟

شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد







  دیوان حافظ - مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتم
چون قافله عمر نوای جرسم نیست
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آبگینه

(نِ) [ په. ] (اِمر.)
۱- شیشه.
۲- پیمانه یا ظرف بلوری.
۳- الماس.
۴- تیغ.
۵- کنایه از: آسمان.

دیدگاهتان را بنویسید