دیوان حافظ – دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد

دَمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلقِ ما، کز این بهتر نمی‌ارزد

به کویِ می فروشانش، به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمی‌ارزد؟

شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمی‌ارزد







  شاهنامه فردوسی - زادن سهراب از مادرش تهمينه‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون برگ لاله گرچه به خون غوطه‌ها زدیم
بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آریستوکراسی

(~.) [ یو. ] (اِ.) نژاده سالاری، حکومت اشراف و اعیان (در فلسفه سیاسی یونان به معنای حکومت کسانی بود که از لحاظ کمال انسانی از دیگران برترند).

آریغ

(اِ.) دلسردی، نفرت، کینه.

آز

[ په. ] (اِ.)
۱- حرص، طمع، زیاده جویی.
۲- آرزو.

آزاد

[ په. ] (ص.)
۱- رها، وارسته.
۲- بی قید و بند.
۳- نوعی ماهی استخوانی که گوشت قرمز و چرب دارد و بزرگی آن تا یک متر می‌رسد.
۴- درختی است از خانواده نارونان.
۵- آن که بنده کسی نباشد. مق بنده، عبد.
۶- ...

آزادمرد

(مَ)(ص مر.)۱ - جوانمرد.
۲- اصیل، نجیب.
۳- ایرانی.

آزاده

(دِ) [ په. ] (ص.)
۱- اصیل، نجیب.
۲- ر ه ا.
۳- فروتن.
۴- فارغ.
۵- سَبُک.
۶- وارسته.
۷- ایرانی.

آزادوار

(ص مر.)
۱- با خوی آزادان.
۲- نوایی است در موسیقی قدیم.

آزادگان

(دِ) (اِ.) ایرانیان.

آزادگی

(دَ یا دِ) [ په. ] (حامص.)
۱- حریت، جوانمردی.
۲- نجابت، اصالت.
۳- آسایش، آسودگی.

آزادی

[ په. ] (حامص.)
۱- آزادگی.
۲- آزاده بودن.
۳- رهایی، خلاص.
۴- شادی خرمی.
۵- استراحت، آرامش.
۶- جدایی، دوری.
۷- شکر، سپاس.

آزادی بخش

(بَ) (ص.) کوشنده و تلاش گر برای به دست آوردن آزادی.

آزادیخواه

(خا)(ص فا.)آزادی طلب، دوستدار آز ادی، طرفدار آزادی.

آزار

[ په. ] (اِ.)
۱- رنج، عذاب.
۲- بیماری، مرض.

آزارتلخه

(تَ خِ یا خَ) (اِمر.) یرقان، زردی.

آزاردن

(دَ) [ په. ] (مص م.) رنجاندن، آسیب رسانیدن.

آزارنده

(رَ دِ) (ص فا.) آزاردهنده، موذی.

آزاریدن

(دَ)
۱- (مص ل.) آزرده شدن.
۲- (مص م.) آزرده کردن.

آزال

[ ع. ] (اِ.) جِ ازل.

آزجوی

(ص فا.) حریص، طماع.

آزخ

(زَ) (اِ.) زگیل، بالو، واژو.


دیدگاهتان را بنویسید