دیوان حافظ – دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟
که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد
پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست

در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست

پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت
سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست


  دیوان حافظ - آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آرمیچر

(چِ) [ انگ. ] (اِ.) محور سیم پیچ شده‌ای که در داخل استوانه استارت و یا دینام قرار دارد.

دیدگاهتان را بنویسید