دیوان حافظ – دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟
که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد
پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست

در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست

پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت
سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست


در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آورک

(وَ رَ) (اِ.) اورک. تاب، تاب خوردن.

آوری

(وَ)
۱- (ص نسب.) باورمند، معتقد.
۲- یقین، درست.
۳- (اِ.) ایمان، باور.

آوریدن

(وَ دَ) (مص م.) نک آوردن.

آوریل

[ فر. ] (اِ.) چهارمین ماه از سال میلادی.

آوشن

(شَ) (اِ.) آویشن.

آون

(وَ) (اِ.) آونگ.

آوند

(وَ) [ په. ] (اِ.)
۱- ظرف.
۲- کوزه آب یا شراب.
۳- لوله‌هایی که شیره خام را از ریشه به برگ‌ها می‌رساند.

آوند

(~.) (اِ.) دلیل، برهان.

آونگ

(وَ) (اِ.)
۱- ریسمانی که خوشه‌های انگور و دیگر میوه‌ها را به آن می‌بندند و از سقف می‌آویزند تا فاسد نشود.
۲- هر چیز آویخته، معلق.
۳- جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت.

آونگان

(وَ) (ص فا.) آویخته، معلق، آونگ.

آونگون

(وَ) (ص فا.) معلق، آویخته.

آوه

(وَ) (اِ.)۱ - کوره‌ای که در آن خشت و آهک و مانند آن می‌پختند.۲ - نقشی به شکل زنجیر که بر حاشیه چیزی بکشند یا بدوزند.

آوه

(~.) (شب جم.) «کلمه افسوس» دریغ، افسوس.

آویختن

(تَ) [ په. ]
۱- (مص م.) آویزان کردن.
۲- فرو گذاشتن، پایین انداختن.
۳- حمایل کردن.
۴- دار زدن.
۵- (مص ل.) آویزان شدن.
۶- جنگیدن.
۷- چنگ زدن، تمسک جستن.

آویخته

(تِ) (ص مف.)
۱- آویزان شده، معلق.
۲- چنگ زده، تمسک جُسته.
۳- مورد سؤال قرار گرفته.

آویز

۱ - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می‌دهد: دست آویز، دل آویز.
۲- (اِ.) جنگ، نبرد.
۳- جواهری که بر حلقه گوشواره بیاویزند.
۴- بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند.
۵- منگوله، شرابه.
۶- گیاهی زینتی با ...

آویزان

(ص فا.)
۱- معلق، آویخته.
۲- در حال جنگ و گریز.

آویزان شدن

(شُ دَ)(مص ل.)(عا.)
۱- مزاحم کسی شدن.
۲- سور زدن، ط فیلی بودن.

آویزش

(ز ِ) (اِمص.)
۱- آویختن.
۲- تعلق، پیوستگی.
۳- جنگ، نبرد.

آویزه

(زِ) (اِمر.)
۱- گوشواره.
۲- آپاندیس.


دیدگاهتان را بنویسید