دیوان حافظ – دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟
که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد
پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست

در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست

پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت
سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست


  دیوان حافظ - اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اصحاب

(اِ) [ ع. ] (مص م.) همراه کردن، به همراه فرستادن، یار کردن.

اصحاب الشمال

(~ُ ش ِ) [ ع. ] (اِمر.) دوزخیان.

اصحاب المیمنه

(~ُ مِ مَ نِ) [ ع. ] (اِمر.) نیکو - کاران، بهشتیان.

اصدار

(اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- فرستادن.
۲- صادر کردن حکم.
۳- بازگردانیدن.

اصداغ

(اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ صدغ.
۱- بناگوش‌ها
۲- زلف‌ها، پیچه‌ها.

اصداف

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ صدف.

اصدق

(اَ دَ) [ ع. ] (ص تف.) راست تر، راستگوتر.

اصرار

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.) پافشاری کردن.

اصطباح

(اِ طِ) [ ع. ] (مص ل.) بامداد شرب خوردن، صبوحی کردن.

اصطبار

(اِ طِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) صبر کردن،

اصطبل

(اِ طَ) [ معر - لا. ] (اِ.)=اسطبل:
۱- طویله.
۲- آخور.

اصطحاب

(اِ طِ) [ ع. ] (مص ل.) یار و مصاحب یکدیگر شدن.

اصطخر

(اِ طَ) [ معر. ] (اِ.) استخر.

اصطرلاب

(اَ یا اُ طُ) [ معر - یو. ] نک اسطرلاب.

اصطفا

(اِ طِ) [ ع. اصطفاء ] (مص م.) برگزیدن.

اصطلاح

(اِ طِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) سازش کردن، صلح کردن.
۲- (اِ.) واژه‌ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می‌شود.
۳- لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند. ...

اصطلام

(اِ طِ) [ ع. ] (مص م.) از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن.

اصطناع

(اِ طِ) [ ع. ] (مص م.)۱ - نیکویی کردن، پروردن.
۲- برگزیدن.
۳- مقرب ساختن.

اصطکاک

(اِ طِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) به هم مالیدن، به هم ساییدن.
۲- (اِمص.) مالش.

اصطیاد

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) صید کردن، شکار کردن.


دیدگاهتان را بنویسید