دیوان حافظ – دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین، کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم، دمی خوش بنشست؟
که نه در آخرِ صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لبِ خندان به زبان، لافی زد
پیشِ عشاقِ تو شب‌ها به غَرامت برخاست

در چمن، بادِ بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست

پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت
سروِ سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقهٔ سالوس و کرامت برخاست


در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

از سر خود

باز کردن (~. سَ رِ خُ کَ دَ)(مص ل.) کاری را بدون دقت انجام دادن و رفع مسؤلیت کردن.

از سر رای رفتن

(~. سَ رِ رَ. رَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.)بی تدبیری کردن، تفکر را رها کردن.

از سر نهادن

(~. سَ. نَ دَ) (مص م.) از یاد بردن، از سر بیرون کردن.

از سکه افتادن

(~. س ِ کِ. اُ دَ) (مص ل.) ارزش و اعتبار را از دست دادن.

از قضا

(اَ. قَ) [ فا - ع. ] (ق مر.) اتفاقاً.

از لحاظ

(اَ لَ) [ فا - ع. ] (حراض. مر.) از نظر، از روی.

از ما بهتران

(اَ. بِ تَ) (اِ.)
۱- (عا.) پریان، جن‌ها.
۲- کنایه از: صاحبان قدرت و توانگران.

از پای درآمدن

(~. دَ. مَ دَ) (مص ل.)
۱- شکست خوردن، تسلیم شدن.
۲- به نهایت خسته شدن.

از پس کردن

(~. پَ. ک دَ)(مص ل.) پشت - سر نهادن.

از کار افتادن

(~. اُ دَ) (مص ل.)
۱- خراب شدن.
۲- کارآیی را از دست دادن، فلج شدن.

از کار شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) نک از کار افتادن.

ازاء

( اِ ) [ ع. ] (حر اض.) مقابل، برابر.

ازاحت

(اِ حَ) [ ع. ازاحه ] (مص م.)
۱- دور کردن.
۲- زایل کردن.
۳- (مص ل.) رفتن، دور شدن.

ازاحیف

( اَ ) [ ع. ] (مص. اِ.)
۱- ج. زحاف و ازحاف، دور شدن از اصل.
۲- تغییرهایی که در ارکان بحورِ شعر داده می‌شود.

ازار

( اِ ) (اِ.)
۱- زیرجامه، شلوار.
۲- دستار، فوطه.

ازار

(~.) (اِ.) = ازاره. ایزاره. هزاره: پایاب، قعر آب.

ازار بستن

(~. بَ تَ)(مص ل.)
۱- جامه یا شلوار پوشیدن.
۲- آراسته شدن.

ازاره

(اِ رِ) (اِ.) آن قسمت از دیوار اطاق یا ایوان که از کف طاقچه تا روی زمین باشد.

ازالت

(اِ لَ) [ ع. ازاله ] (مص م.)
۱- طرد کردن، دور کردن.
۲- زایل کردن، از بین بردن.

ازاله

(اِ لِ) [ ع. ازاله ] (مص م.) نک ازالت.


دیدگاهتان را بنویسید

معنی