دیوان حافظ – دل من در هوای روی فرخ

دل من در هوای روی فرخ

دلِ من در هوایِ روی فَرُّخ
بُوَد آشفته همچون مویِ فَرُّخ

بجز هندویِ زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فَرُّخ

سیاهی نیکبخت است آن که دایم
بُوَد همراز و هم زانوی فَرُّخ

شَوَد چون بید لرزان سروِ آزاد
اگر بیند قدِ دلجویِ فَرُّخ

بده ساقی شرابِ ارغوانی
به یادِ نرگسِ جادوی فَرُّخ

دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پیوسته چون ابروی فَرُّخ

نسیم مُشک تاتاری خِجِل کرد
شمیم زلف عَنبربوی فَرُّخ

اگر میلِ دلِ هر کس به جایست
بُوَد میلِ دلِ من سوی فَرُّخ

غلامِ همتِ آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فَرُّخ



  شاهنامه فردوسی - آمدن رستم به شهر سمنگان‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

شممت روح وداد و شمت برق وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گروه

(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- دسته، جمعیت.
۲- امت، فرقه.
۳- واحدی از سربازان شامل ۹ نفر.
۴- امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقه کار که خود به چند پایه تقسیم می‌شود.
۵- اصطلاحی است که در دانشگاه‌ها به جای کلمه انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانشگاه که در آن دروس مشابه و مربوط به یکدیگر تدریس می‌شود اطلاق می‌کنند. مثلاً: گروه آموزش ادبیات فارسی و مانند آن.

دیدگاهتان را بنویسید