دیوان حافظ – دل سراپرده محبت اوست

دل سراپرده محبت اوست

دل سراپردهٔ محبتِ اوست
دیده آیینه‌دارِ طلعت اوست

من که سر در نیاورم به دو کون
گردنم زیرِ بارِ منتِ اوست

تو و طوبی و ما و قامتِ یار
فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست

گر من آلوده‌دامنم چه عجب
همه عالم گواهِ عصمتِ اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده‌دارِ حریمِ حُرمتِ اوست

بی خیالش مباد منظرِ چشم
زآن که این گوشه جایِ خلوتِ اوست

هر گلِ نو که شد چمن‌آرای
زَ اثر رنگ و بویِ صحبتِ اوست

دورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست
هر کسی پنج روز، نوبتِ اوست

مُلکَتِ عاشقیّ و گنجِ طرب
هر چه دارم ز یُمنِ همتِ اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک؟
غرض اندر میان سلامتِ اوست

فقرِ ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینهٔ محبتِ اوست





  دیوان حافظ - چو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطاست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ادعاء

(اِ دِّ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دعوی کردن، مدعی شدن.
۲- نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار.
۳- آرزو کردن.

ادعانامه

(~. م ِ) [ ع - فا. ] (اِمر.)
۱- هر نوشته‌ای که دعوی و ادعایی را علیه کسی یا کسانی دربرداشته باشد.
۲- نوشته‌ای رسمی که به وسیله آن دادستان و یا مقام دیگری از دادگاه صالحه برای متهم به ...

ادعیه

(اَ یِّ) [ ع. ] (اِ.) جِ دعاء.

ادغام

( اِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- در هم فشردن و فرو بردن دو چیز.
۲- حرفی را در حرف دیگر آمیختن.

ادله

(اَ دِ لِّ) [ ع. ادله ] (اِ.) جِ دلیل ؛ برهان‌ها، حجت‌ها.

ادمان

( اِ) [ ع. ] (مص م.) پیوسته و دایم کاری را کردن.

ادناس

(اَ دُ) [ ع. ] (اِ.) جِ دَنس ؛ آلوده به چرک، آلوده به زشتخویی.

ادنی

(اَ نا) [ ع. ] (ص تف.)
۱- نزدیک تر، اقرب.
۲- زبون تر، پست تر. ج. اَدانی.

ادهان

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ دُهن، دُهنه ؛ روغن‌ها، چربی‌ها.

ادهم

(اَ هَ) (ص.)
۱- سیاه رنگ، خاکستری.
۲- آثار نو.
۳- آثار کهنه و پوسیده.
۴- بند، قید.
۵- اسب سیاه، اسب تندرو.

ادهمان

(اَ هَ) (اِ.) اسب.

ادوات

(اَ دَ) [ ع. ] (اِ.) جِ اَدات ؛ آلت‌ها، اسباب‌ها، دست افزارها.

ادوار

( اَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - جِ دور؛ گردش‌ها، زمان -‌ها.
۲- دوایر نود و یک گانه موسیقی.

ادواری

(اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)نوبتی، دوره‌ای.

ادویه

(اَ یِّ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جِ دواء؛ داروها.
۲- (عا.) عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند: فلفل، دارچین، زیره....

ادویه جات

(~.) [ ازع. ] جِ ادویه (غیرفصیح).

ادکلن

(اُ دُ کُ لُ) [ فر. ] (اِ.) مایع خوشبو کننده‌ای مرکب از آب، الکل و عطرهای مختلف مأخوذ از شهر کلن آلمان که مرکز ساخت آب‌های معطر است.

ادکن

(اَ کَ) [ ع. ] (ص.) تیره گون، خاکستری رنگ.

ادیال

(اَ) [ روس. ] (اِ.) پتو، مفرش گونه‌ای که لحاف و فرش و مانند آن را در آن بندند.

ادیان

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ دین ؛ کیش‌ها، آیین‌ها.


دیدگاهتان را بنویسید