دیوان حافظ – دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من برد و روی از من نهان کرد

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطف‌هایِ بی‌کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد

که را گویم که با این دردِ جان‌سوز؟
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت، وقت است
که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت؟
که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد

عدو با جانِ حافظ آن نکردی
که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد





  دیوان حافظ -  هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کده

(کُ دِ) (اِ.)
۱- زبان کوچک که در ته حلق قرار دارد.
۲- زبانه قفل، دندانه کلید.

کدو

(کَ) (اِ.)
۱- گیاهی است یکساله با ساقه‌های بلند خزنده و برگ‌های پهن و گل -‌های زرد، پخته آن خورده می‌شود.
۲- کوزه شراب و پیاله.

کدواده

(کَ دَ) (اِمر.) دیوار، پی دیوار و عمارت.

کدوخ

(کَ) (اِ.)
۱- حمام، گرمابه.
۲- جام و پیاله.

کدورت

(کُ رَ) [ ع. کدوره ] (اِمص.)۱ - تیرگی، سیاهی.
۲- دلتنگی.

کدونیمه

(کَ مِ) (اِمر.) کوزه، کدویِ میان تهی خشک کرده که در آن شراب ریزند.

کدیر

(کَ دِ) [ ع. ] (ص.) هر چیزی که تیرگی داشته باشد.

کدیمین

(کَ دُِ یَ) [ ع. ] (اِمر.) دسترنج، زور بازو.

کدین

(کَ دِ) (اِ.) چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می‌کوبیدند. کدنگ و کدینه نیز گفته می‌شود.

کدیه

(کُ یِ) [ ع. کدیه ] (اِمص.)
۱- سختی روزگار.
۲- گدایی.

کدیور

(کَ وَ) (ص مر.)
۱- کدخدای خانه.
۲- کشاورز، بزرگر.
۳- ریش سفید قوم.

کذا

(کَ) [ ع. ] (ق.) این چنین، چنین.

کذاب

(کَ ذّ) [ ع. ] (ص.) دروغگو، مکار، حیله گر.

کذب

(کِ ذْ) [ ع. ] (اِ.) دروغ، دروغ گفتن.

کذر

(کَ ذَ) (ص.) احمق، ابله، نادان.

کذلک

(کَ ذا لِ) [ ع. ] (ق.) همچنین، چنین هم.

کذوب

(کَ) [ ع. ] (ص.) دروغگو.

کر

(کَ) [ په. ] (ص.) ناشنوا.

کر

(~.) (اِ.) زور، توان، قوت.

کر

(کَ رّ) [ ع. ] (مص ل.) حمله کردن به دشمن در جنگ.


دیدگاهتان را بنویسید