دیوان حافظ – دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد

دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد

یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغِ دلِ بی‌قرارِ من
سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من
کاری که کرد دیدهٔ من، بی‌نظر نکرد

من ایستاده تا کُنَمَش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد




  دیوان حافظ - نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

ابریشم

(اَ شَ یا شُ) [ په. ] (اِ.)
۱- رشته‌های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می‌کنند و استفاده می‌کنند.
۲- سازهای زه دار.
۳- درختی از دسته گل ابریشم‌ها جزء تیره پروانه واران که گونه‌ای از آن در جنگل‌های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس) موجود است.

دیدگاهتان را بنویسید