دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای که گفتی زندگی با عشق، زندان می شود
زندگی با او برایم مثل زندان بود کاش
«رويا باقری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

پیچ

۱ - (اِمص.) خم هر چیز کج.
۲- (اِ.) نوعی میخ.
۳- در ترکیب به معنی پیچنده ؛ پاپیچ.
۴- (ص مف.) در ترکیب به معنی پیچیده ؛ رختخواب پیچ.

دیدگاهتان را بنویسید