دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  دیوان حافظ - ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

زین بیش رهی ناله مکن در بر آن شوخ
ترسم که ز نالیدن بسیار گریزد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گل

(~.) [ انگ. ] (اِ.)
۱- دروازه، در بازی‌هایی مانند فوتبال، جایی که باید توپ داخل آن شود تا امتیاز به دست بیاید.
۲- امتیازی که پس از عبور توپ از دروازه یا سبد یک تیم به تیم مقابل تعلق گیرد.

دیدگاهتان را بنویسید