دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  دیوان حافظ - مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم
که درد خویش بگویم به ناله بم و زیر
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

چسب

(چَ) (اِ.) ماده‌ای چسبنده که با آن دو قطعه از هر چیزی را به هم بچسبانند. به ویژه انواع صنعتی آن که ترکیب‌های گوناگون دارد: چسب چوب، چسب آهن، چسب صحافی و غیره. ؛ ~ زخم نوار چسب دار و استرلیزه شده برای زخم بندی. ؛~ قطره‌ای هر نوع چسب مایع فوری. ؛~ دوقلو نوعی چسب خمیری که از مخلوط کردن دو ماده چسباننده و سخت کننده درست می‌شود و قدرت چسبندگی زیادی دارد.

دیدگاهتان را بنویسید