دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  دیوان حافظ - به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

برنس

(بُ نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کلاه درویشی.
۲- جامه‌ای که کلاه بر سر آن باشد.

برنشاندن

(بَ. نِ دَ) (مص م.)
۱- سوار کردن.
۲- به سلطنت رساندن.

برنشست

(~. نِ شَ)
۱- (اِ.) اسب.
۲- زمین.
۳- (اِمص.) سوارکاری، سواری.

برنشستن

(~. نِ شَ تَ) (مص ل.)
۱- سوار شدن.
۲- نشستن بر تخت شاهی.

برنشیت

(بُ رُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری ناشی از آماس نایره که باعث گرفتگی صدا، سرفه‌های شدید، خروج خلط‌های ساده یا توأم با چرک و خون می‌شود؛ ورم ریه.

برنوشته

(بَ نِ وِ تِ) (ص مف.) طی شده، پاره گشته.

بره

(بَ رِّ) (اِ.)
۱- بچه گوسفند یا بچه آهو.
۲- برج حمل. اولین برج از دوازده برج منطقه البروج.

بره

(بَ رِ) (اِ.) روی قبا و کلاه و مانند آن.

برهان

(بُ) [ ع. ] (اِ.) دلیل، جهت. ج. براهین.

برهم

(بَ هَ) (ص مر.)
۱- فراهم آمده، جمع شده.
۲- پریشان، مضطرب.

برهم بسته

(بَ هَ. بَ تِ) (ص.) مجعول، ساختگی.

برهم خوردن

(~. خُ دَ) (مص ل.) پریشان شدن، مضطرب شدن.

برهم زدن

(~. زَ دَ) (مص م.)
۱- مضطرب کردن.
۲- پریشان کردن.
۳- سرنگون کردن.

برهما

(بَ رَ) (اِ.) خدای متعال هندوان.

برهمایی

(~.)(ص نسب.) پیرو فرقه برهمایی.

برهمن

(بَ رَ مَ) [ سنس. ] (ص. اِ.) = برهمند:
۱- عضو بالاترین طبقه در دین هندو.
۲- روحانی دین هندو.

برهنه

(ب ِ رَ نِ) [ په. ] (ص.)۱ - لخت، عریان.
۲- آشکار، پدیدار، فاش.

برهنگی

(~.) [ په. ] (حامص.) لختی، عریانی.

برهوت

(بَ رَ) (اِ.)
۱- وادی ای است در حَضَرموت.
۲- چاه مشهور به (بئر برهوت) د ر جوار وادی برهوت.
۳- هر جایی که در آن گیاه یا جانوری نباشد.

برهود

(بَ) (اِ.) نیم سوخته، چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آن را تغییر داده باشد.


دیدگاهتان را بنویسید