دیوان حافظ – دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ‌شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد

عِتابِ یارِ پری‌چهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکُند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان‌نما بکُند

طبیبِ عشق مسیحا‌دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکُند؟

تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکُند

ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکُند؟

بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکُند



  شاهنامه فردوسی - تاخته كردن شماساس و خزروان به زابلستان
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

لطف حق با تو مدارا ها کند
چون که از حد بگذزد رسوا کند
«ناشناس»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

انفطار

(اِ فِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شکاف خوردن.
۲- (اِمص.) شکاف خوردگی.

انفعال

(اِ فِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- انجام شدن کاری.
۲- اثر پذیرفتن.
۳- شرمنده شدن.

انفعالات

(~.) [ ع. ] (اِمص.) جِ انفعال.
۱- تأثرات.
۲- نفسانیاتی که اساس آن‌ها لذت دایم است.

انفعالی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به انفعال، مربوط به انفعال: جنبش انفعالی.
۲- مبتنی بر خواسته‌های دیگران نه تصمیم گیری و اراده شخصی.

انفلاق

(اِ فِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) شکافته شدن.
۲- (اِمص.) شکافتگی.

انفلوانزا

(اَ فُ لُ اَ) [ فر. ] (اِ.) نوعی سرما - خوردگی شدید و مسری.

انفورماتیک

(اَ فُ) [ فر. ] (اِ.) دانش دریافت و انتقال اطلاعات (کامپیوتر)، داده ورزی. (فره).

انفکاک

(اِ فِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) از هم جدا شدن.
۲- (اِمص.) جدایی.

انفیه

(اَ یّ) (اِ فِ) [ ع. ] (اِ.) گردی که بیشتر از تنباکو به دست می‌آید، عطسه آور و نشئه کننده می‌باشد.

انقاذ

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) رهانیدن، نجات یافتن.

انقاس

( اَ ) [ ع. ] (اِ.) جِ نقس ؛ مدادها، دوده‌ها.

انقاض

( اِ ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- سنگینی بار بر پشت.
۲- گرانبار ساختن.
۳- استخوان را در هم شکستن.
۴- باز کردن ریسمان.

انقباض

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.) گرفته شدن، گرفتگی.

انقراض

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- از میان رفتن.
۲- برچیده شدن، سپری شدن.

انقسام

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.) بخش شدن، بخش پذیرفتن.

انقضاء

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.) به سر آمدن، سپری شدن.

انقضاض

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- افتادن به سرعت (بنا و غیره)
۲- رفتن ستاره، سقوط سریع ستاره ؛ ج. انقضاضات.

انقطاع

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.) بریده شدن، گسستن.

انقلاب

(اِ قِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- دگرگون شدن.
۲- زیر و رو شدن.
۳- قیام گروهی برای واژگون کردن یک حکومت.
۴- استفراغ، قی.
۵- نا - آرامی، بی قراری، هیجان.
۶- شورش، عصیان.
۷- تبدیل صورتی به صورت دیگر (فلسفه).

انقلابی

(~.) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به انقلاب، شورشی.
۲- طرفدار انقلاب.
۳- انقلاب کننده.


دیدگاهتان را بنویسید